خیلی وقت ها که بر اثر فشار فعالیت ها شب دیر به منزل می آمد، به شوخی می گفتم:
«راه گم کردی! چه عجب این طرف ها!» متواضعانه می گفت شرمنده ام.
رعایت اهل منزل را زیاد می کرد. خیلی مقید بود که در مناسبت ها حتماً هدیه ای برای اعضای خانواده بگیرد؛
حتی اگر یک شاخه گل بود. با بچه ها بسیار دوست بود. دوستی صمیمی و واقعی و تا حد امکان زمانی را به آنها اختصاص می داد.
بچه ها به این وقت شبانه عادت کرده بودند. وقتی ساعت مقرر می رسید، دخترم بهانه حضورش را می گرفت.
با پسرم محسن بازی های مردانه می کرد؛ بدون این که ملاحظه بچگی یا توان جسمی او را بکند. به جد کشتی می گرفت و این مایه غرور محسن بود.
همسر شهید